radinradin، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات پسرم

خبر بارداری

1393/6/30 21:59
نویسنده : ملیحه
189 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم ، از اینکه تو در دلم ، در وجودم داشتی روز به روز رشد میکردی خوشحال وسرحال تر از قبل بودم دیگه به هیچ چیزی فکر نمیکردم جز بزرگتر شدنت . ریحانه اولین کسی بود که خبردار شد و پیگیر بود و این خبر رو سریع به اطلاع مامان عزیز رسوند البته با گرفتن پول به عنوان شیرینی نیشخند ریحانه فقط سرش درد میکنه برا این جور خبرها که جیب پر کنه قهقهه و عزیز هم که یکی دو روز در میون زنگ میزد ، ازم میپرسید خبری نیس ، برعکس اونروزی که میخواستم بهش بگم باردارم ازم نپرسید ابرو بالاخره بعد از چند روز خودم زنگ زدم گفتم مامان یه خبر خوب ، گفت بگو خیر باشه از اونجایی که عزیز ناراحتی قلبی داره وهیجان و... براش خوب نیس دیگه معطل نکردم گفتم حمید داره بابا میشه و شما دوباره مادربزرگ بنده خدا از خوشحالی فقط گریه میکرد ناگفته نماند مامانی هم از بس دلش کوچیکه همراه عزیز گریه میکرد . وقتی دیگه همه خبردار شدن برای تبریک گفتن امون نمیدادن .  پسر باهوش و دوست داشتنی من قلب  خاله مصی اولین کسی بود که تا فهمید برات سه دست لباس و دوتا عروسک و ماشین قدرتی وکوکی هدیه  گرفت ماچ این خاله عزیز خیلی بچه ها رو دوست داره و مامانی هم ذوق زده کرده بود با هدیه اش .  پسر صبور و با شخصیت ، بابایی و مامانی عاششششششششقتن قلب

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

farnaz
2 مهر 93 16:08
okhiiiiiiiiiiiiiiy ajijam nini