radinradin، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات پسرم

پیش ازبارداری

1393/6/30 10:09
نویسنده : ملیحه
187 بازدید
اشتراک گذاری

روزیکه برای اولین بار متوجه شدم تو در وجودمی و هیچوقت از یاد نمیبرم . سال ۱۳۹۲ بود ، چند روز که صبحها از خواب بیدار میشدم سر گیجه و حالت تهوع و سر درد داشتم از اونجایی که مامانی میگرن داره فکر میکردم باز سردرد هام از میگرن ، بدون اینکه برم دکتر سرم و میبستم و استراحت میکردم ، تا اینکه دختر خاله (ریحانه) بهم زنگ زد دید که کسلم بعد از کلی صحبت کردن بهم پیشنهاد داد که تست خونگی بدم ببینم باردارم یا نه ، با هزار زحمت رفتم دارو خانه که ببی چک بگیرم ، اومدم خونه و تست انجام دادم هیچی مشخص نشد یعنی باردار نبودم . روزها گذشت تا با دعوا کردن بابایی که چرا دکترنمیرم و ... رفتیم دکتر ، برام آزمایش نوشتند و گفتند قبل از آزمایش باید یه آزمایش خون بدم که ببینم باردارم یا نه بعد بقیه آزمایشها رو انجام بدم . آزمایش خون دادم درست در تاریخ ۱۳۹۲/۰۵/۲۸ با بابایی رفتیم جواب آزمایش و بگیریم من به بابا پیشنهاد دادم بره آزمایشم و از طبقه سوم درمانگاه بگیره که بابایی با جدیت تمام گفتند من نمیرم  اگه بگه بارداری من از خوشحالی پس میافتمقهقهه ازاینکه خیال میکردم باردار نیستم ازاین حرف بابا ناراحت شدم با ناراحتی رفتم آزمایش و بگیرم که دکتر گفت مبارکه مثبت ،  گیج و منگ برگشتم به دکتر گفتم یعنی چی تعجب یعنی باردارم دکتر گفت بله باردارید از ذوقم اشکم سرازیر شد گریه گریه کنان رفتم پیش بابا اشکم  رو دید ترسید گفت هیپنوتیزم چی شده جواب چی بود با بغض و خنده گفتم داری بابا میشی خنده بابایی حسابی بغلم کرد و اشک شوقش سرازیر شد قلب گریه . بابایی و مامانی  از ذوق شب نمیتونستن بخوابن . صبح شد آزمایش به دست رفتم دکتر زنان دکترم دستور سونوگرافی داد ، انجام دادم ایشون گفتند مبارکه پنج هفته وسه روز هست که باردارید . از خوشحالی داشتم بال در میاوردم آخه تو زیباترین و بهترین فرشته آسمونی  بودی که خداجون درست در ماه تولدم بهم هدیه  داد . بابت این هدیه گرانقدر همیشه خدا رو روزی صد بار شاکرم و برای اونهایی که لذت مادرشدن و نچشیدن دعا میکنم . 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)