radinradin، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات پسرم

شروع اولین غذا

1393/7/14 21:33
نویسنده : ملیحه
247 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم ، پسر باهوش من لبخند

امروز پا به ماه هفتم زندگی زمینی ات گذاشتی و تبریک میگم بخاطر اینکه بالاخره غذا خوردنت شروع شد نیشخند

امروز صبح با بابایی رفتیم بهداشت واکسن پایان شش ماهگیت رو خانوم دکتر برات زد ، عشقم این دفعه خیلی گریه کردی و مامانی دل کوچیک ، هم پا به پات گریه کرد . گریه عزیییییییزم اصلا طاقت ندارم ببینم داری درد میکشی و نتونم برات کاری کنم کلافه

امروز با اجازه خانوم دکتر دیگه میتونستم بهت غذا بدم مامان هم خوشحال بود هم ناراحت  ناراحتخجالت

خوشحال بودم از اینکه رشدت خیلی خوب بود و میتونستم بهت غذا بدم خنده و ناراحت از اینکه نتونی غذا رو بخوبی بخوری و پس بزنی . 

پسر صبور من ، ساعت 2 ظهر بعد از یه شیر خوردن به خواب ناز رفتی خواب و ساعت 3 بیدار شدی که مامانی برات فرنی آماده کرد و با اشتهای فراوان شروع کردی به خوردن قلب  واااااااااااای نمیدونی با چه لذت و ولعی میخوردی تعجب مامانی محو خوردنت شده بود و خوشحال از اینکه با لذت نوش جان میکردی و ته دلم آماده باش برای بالا آوردن بودم که خدا رو شکر همچین اتفاقی رخ نداد بغل 

پسر باهوش من خوشحالم از اینکه امروز  با قدرت تحمل بالایی که داشتی مامانی و زیاد اذیت نکردی قلب 

 

مامانی و بابایی خیییییییییلی دوستت دارن قلبعکس هم سر وقت برات میذارم

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان جون
17 مهر 93 8:48
نوش جونش گوشت بشه به تنش...از طرف من ببوس این گل پسرو