radinradin، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات پسرم

دندان درآوردن

1393/6/28 17:07
نویسنده : ملیحه
220 بازدید
اشتراک گذاری

 صبح روز جمعه در تاریخ 1393/06/21 دقیقا در5 ماه و7 روز،ازخواب بیدارشدیم و بابایی شما رو بغل کرد که از اتاق خواب به  اتاق پذیرایی بیاره و من طبق عادت رفتم یه آبی به دست و صورتم بزنم که بابایی صدام کرد : خانوووووم منم که ترسیدم از صداکردن بابا سریع اومدم گفتم بله دیدم بابایی قاشق به دست بهم میگه خانوم تحویل بگیر آقا پسرمون دندون در آورده منم راستش رو بگم کمی ناراحت شدم از اینکه زود دندون درآوردی اما بابایی کلی باهام صحبت کرد و منم دیدم داره حرف منطقی میزنه دیگه دلیلی برای ناراحت بودن نمی دیدم و با خوشحالی تمام زنگ زدم مامان عزیز ، مامان عزیز کلی خوشحال شد و برات یه شعر با صدای بلند خوند : خبر بدید به نون دون رادینم درآورده دندون . بعدش زنگ زدم عزیز [مادربابایی] که ایشون  هم کلی خوشحال شدن  و بهمون تبریک گفتند . بابایی هم از طریق وایبر به عمو و عمه خبرداد که اونها هم تبریک گفتند . مامان عزیز بهم پیشنهاد داد که آش دندونی برات بپزیم که مامان و بابا هم موافقت کردند و در روز سه شنبه 1393/06/25 آش رو برگزارکردیم .  همه خاله هات ودختر خاله [هانیه] و زن دایی ها کلی مامانی و شرمنده کردن بابت کادوو مامان عزیز هم که از همه بیش تر زحمت کشید پختن آش  و هم خرج آش بعهده گرفت راستی پسردایی [ابوالفضل ] یه ماشین فلزی برات گرفت که باهاش کلی بازی میکردی و دوستش داشتی ، حالاعکسشم برات میذارم عزیزدل مامان وبابا یه حساب تو بانک سامان بابایی برات باز کرده که همه پولهایی که کادو دادن و...به اونجا انتقال میدم برا آیندت . امیدوارم درهمه حال لبت به خنده باز بشه و دندون خوشگلت بدرخشه. خیییییییییییلی دوستت داریم 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)