radinradin، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات پسرم

بستری شدنت

1393/8/20 0:14
نویسنده : ملیحه
193 بازدید
اشتراک گذاری

پسر باهوش مامان و بابا ، دکترم منو مرخص کرد وگفت باید بری خونه واستراحت کنی و هر روز برای بچه ات شیر بدوشی بیاری منم اطاعت امر کردم و رفتم خونه شب اول با کلی گریه و زاری از اینکه پیشمون نبودی و ... گذشت و فرداش منو بابایی صبح زود شیر بردیم بیمارستان و به پرستارت گفتم نمیتونم دوری پسرم و تحمل کنم اگه میشه بمونم بیمارستان که گفتند برو از فردا صبح بیا بمون اما به صلاحت که نمونی بری و استراحت کنی منم گوش ندادم تصمیم گرفتم که از فردا صبح بمونم پیشت ، صبح زود آماده شدم و اومدم بیمارستان پیشت بمونم ، رفتم که ببینمت دیدم نیستی با اضطراب و دلشوره و گریه از پرستار پرسیدم بچه من نیست کجاست که گفت عزیزم نگران نباش شاید انتقال دادن به بخش دیگه منم ترسون و لرزون اومدم پیشت نمیدونی عزیز دلم اون لحظه چه حالی داشتم دکترت گفت که ریه ات تشکیل شده ، کلی ذوق کردم ، این خوشحالیم ساعتی دوام نیاورد که  بهم گفت الان بخاطر زردی بستری شدی ومعلوم نیس تا کی خوب بشی وااااای دنیا دور سرم داشت میچرخید نمیتونستم ببینم پاره تنم داره اینقد عذاب میکشه گریه

 عزیزم عکسات و برو ادامه مطالب ببین

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)